عمومی

افغانستانی ها در ایران رکورد می زنند!

می دانم که غیر هموطنان استفاده از کلمه افغان را توهین به خود می دانند.

من نژاد پرست نیستم. من مسلمان هستم و می دانم که طبق دین مبین اسلام باید به کسی که به ما پناه داده است پناه بدهیم و احترام بگذاریم.

ما ایرانی ها معمولا در برابر افغان ها اینطور بوده ایم. اینطور نیست که همیشه وضعیت خوبی بین ما و آنها وجود داشته باشد، اما کف ترازو به نفع مهربانی و برادری هر روز چاق تر می شود.

این یک مقدمه بود، اما به نظرم لازم است. اما نکته اصلی چیز دیگری است.

امروز در این پست وقت شما را قطع کردم تا بگویم نگران افزایش جمعیت افغان های عزیز در ایران هستم.

آن دسته از عزیزانی که معمولاً در کشور ما کار می کنند و به قول خودشان حداقل دستمزد، بدون بیمه و مزایا، کارت بانکی و … دارند اما سابقه بچه دار شدن دارند.

شما هم می دانید و دیده اید که بسیاری از جوانان افغانستانی مقیم کشور ما هنوز به 30 سال نرسیده اند، اما هر کدام 5 تا 8 و گاهی حتی 10 فرزند یا بیشتر دارند.

بچه های کم حقوق و مزایا که همیشه ازش گلایه دارن چه ماهیتی دارند؟

با احترام به همه این عزیزانی که مهمان ما هستند باید بگویم که تولد کودکان افغانستانی در کشور ما دو دلیل عمده دارد.

اول اینکه دلشان خیلی کثیف است، وگرنه چه دلیلی دارد که یک جوان 26 ساله افغان، کارگر عادی، 6 فوت قد دارد.

خرج غذا و اسکان آنها کجاست؟ هزینه درمان. و هزار درد بی درمان دیگر.

بعد از بحث های کثیف زیادشان، دلیل دوم کمک ها و کمک های همیشگی و دلسوزانه ایرانی ها به برادران و خواهران افغانی شان است.

چهار سال پیش یک جوان افغان زیر 25 سال که دارای 4 فرزند 1 تا 8 ساله بود نگهبان و دربان مجتمع آپارتمانی ما بود.

این بنده خدا که هیچ درآمدی نداشت حداقل درآمد یک کارگر را داشت. او 4 فرزند و تورات داشت.

خب این بچه های قد بلند و نیمه بزرگ غذا و لباس و تنقلات و … نمی خواهند.

باید بگویم که اکثر نیازهای آنها حتی وسایل زندگی را ساکنان مجتمع تامین می کردند. وقتی این برادر عزیز افغانی دید که مایحتاج اطفال مجانی است و برای تأمین مخارج زندگی زن و فرزندانش سختی خاصی لازم نیست، طبیعی بود که باید تشویق به بچه دار شدن شود، چرا; نه؟! حتی همسر دوم فکر کرد که چرا نه.

این موضوع بچه دار شدن و تعداد آنها در کشور ما در سن و سال من سر درازی دارد.

نمونه خاصی که خودم دیدم 27 سال پیش در سال 1374 بود.

در آن سال قرار بود برنامه ملی واکسیناسیون فلج اطفال در سراسر کشور اجرا شود.

آن سال ها سال دوم یا سوم دبیرستان بودم. وزارت بهداشت از «بسیج» خواسته است تا تمامی داوطلبان خود را آموزش دهد. واکسن فلج اطفال خوراکی بود و بنابراین تجویز آن دشوار نبود.

برای واکسن فلج اطفال خونه به خونه رفتیم. یادم هست جایی که برای من و دوستانم مشخص شده بود بخشی از دروازه اصفهان در شهر شیراز بود.

آن روز برای اولین بار متوجه شدم که تعداد زیادی افغان در کشور من وجود دارد. اکثر ساکنان خانه های آن منطقه از شیراز افغانستان بودند.

یکی از آنها خانه ای بود که سه خانواده افغان در آن زندگی می کردند. این سه زوج بسیار جوان با هم 12 فرزند داشتند، یعنی هر زوج به طور متوسط ​​چهار فرزند دارند.

البته همه آن 12 نفر شامل واکسن فلج اطفال نبودند، زیرا این واکسن برای کودکان زیر 5 سال در نظر گرفته شده بود، اما باید از آنها در مورد تعداد فرزندانشان در هنگام مراجعه جویا شدیم.

به ابتدای مقاله برویم. من عاشق افغانها هستم من همه مردم روی زمین را دوست دارم. من همه مهمانان و مهاجرانی را که به کشورم پناهنده شده اند دوست دارم. من یک مسلمان هستم، اما واقعیت این است که من بیش از پیش نگران گسترش جمعیت عزیز افغانی در کشورم هستم.