فرهنگ و هنر

یک عکس، یک خاطره – سرگرمی برای همه

در مراسم 22 بهمن سرباز عراقی می آید و عکس را می بیند. از بچه ها می گیرد. گویا این سرباز نگون بخت با خوشحالی می رود تا عکس را به فرمانده اش تحویل دهد و می گوید برای تشویق دستش را به سوی ایرانی ها چرخانده است.

به گزارش سرگرمی برای همه، عبدالکریم کریم پور آزاده روحانی از اهالی نجف آباد اصفهان از خاطرات دوران اسارت خود در اردوگاه بعث می گوید. “من یک شب بی خوابی داشتم. متوجه گوشه آسایشگاه شدم که تقریباً جای امنی بود و از دید عراقی ها پنهان بود. دیدم یک نفر نشسته و مشغول کار است. بلند شدم تا سرم و گوشیم را آب کنم. او یک برده بود. غلام بچه خوزستان بود، خط خوبی داشت. نقاشی هم میکنی او معمولاً در هر رویداد هنر خود را به نمایش می گذاشت.

از زمانی که دانشجو بودم بچه ها به من اعتماد کردند، خودش را جمع نکرد، ادامه داد. جلو که رفتم دیدم داره نقاشی می کنه. تخته سفیدی را که به هر کدام از ما داده بود نیم متر تقسیم کرد و آن را با ته سیگار و با جوهر خودکار رنگ کرد. غلام داشت عکس کوچکی از امام می کشید. یکی از بچه ها عکس را با خودش از جلو به اردو آورده بود و هزار دوز و کلک کرده بود. به نوعی این عکس توسط یک برده گرفته شد تا تصویری بزرگ روی آن بکشد. غلام تصویر را نقاشی کرد، و چه خوب و با عشق از آب بیرون آمد.

پس از اتمام تصویر، دو کشو در چهار گوشه آن دوخت. یک کش در دو گوشه بالا، یک کش در دو گوشه پایین. در طول مراسم، بچه ها آن را روی بالش انداختند، فشار دادند، به دیوار تکیه دادند. هر وقت سر جاسوسان یا سربازان عراقی را می یافتند از روی بالش برمی داشتند. این یک عکس باعث دلگرمی و امید زیادی به زندانیان شد. وقتی برای اولین بار در مراسم آن را دیدم بسیار شوکه شدم. حالا می توانستم بقیه را ببینم. با همه مشکلات اسارت، بچه ها محبت امام را از دست نداده بودند، همچنان سرپا بودند.

بعدها که از کمپ رومادی به هفت یا شش نفر منتقل شدم، به نقاشی برای بچه هایی که بعداً آمدند، برگشتم. بچه ها تعریف می کردند که در مراسم 22 بهمن یک سرباز عراقی آمد و عکس را دید. از بچه ها می گیرد. گویا سرباز نگون بخت با خوشحالی می رود تا عکس را به فرمانده تحویل دهد و می گوید برای دلگرمی دستش را به سوی ایرانی ها چرخانده است. اما وقتی فرمانده تصویر را می بیند، تاریخی را می بیند که هنرمند زیر آن نقاشی کشیده است. می فهمد که مال دو سه سال پیش بوده است. فرمانده سرباز بدبخت را می زند و فحش می دهد. “آیا این عکس را پیدا کردی، دو سال در این کمپ، حالا؟” «مثلا مژده آوردی؟» سرباز تشویق نشد، به شدت توبیخ شد.

انتهای پیام: