افسانه علی مانگا – سرگرمی برای همه
محمود مولایی. علی رحمانی که داستان زندگی اش سالهاست بین تماشاگران پرسپولیس می چرخد.
تنها یک ساعت مانده بود که پدر و پسر به روانپزشک بازگشتند. هیچ کس در خانه نبود و علی مانگا کیان را تنها گذاشت.
قلم برداشت و آخرین کلمات را روی کاغذ گذاشت. “بابا ، من دیگر نمی توانم این وضعیت را تحمل کنم! این همان فوتبالی بود که درباره آن صحبت می کردید؟ همه اینها را برای پرسپولیس خرج کردید؟ شما خود را فدای پروین و اکنون که پایه ای دارید ، هیچ کس از شما نمی داند. “این فوتبال خیلی کثیف است بابا.” پسر دیگر نمی خواست نفس بکشد و دیگر سیگار نمی کشید. این آخرین نفس ها بود. اما او پدر ماند و سالها بعد ، همانطور که اکنون است ، مربی تیم ملی شد.
چهره معروف فوتبال “علی مانگا” ترجیح می دهد خود را بیشتر به عنوان یک رهبر معرفی کند. آنچه او در ذهن دارد بخشی از تاریخ فوتبال ایران است. حقایق تلخ و شیرین که می خواستیم برخی از آنها را بنویسیم.
هنگامی که زمین لرزه Bui Ahhra در سال 1967 رخ داد ، علی رحمانی 10-12 ساله بود. وقتی شنید که تختی در میدان اسفند (میدان انقلاب) در حال جمع آوری کمک های مالی است ، به آنجا رفت. او می دانست که تخت پادشاهی در سینا است.
صاحب مغازه ، روح الله ، او را خوب می شناخت. بنابراین سفارش خود را روی تخت گذاشت. مانگا که از این ماجرا بی خبر بود با او به دور مقدماتی تیم ملی رفت. “در سالن بسیار شلوغ بود. به سمت تماشاگران رفتم. همه فریاد می کشیدند.
برخی حتی کت های خود را درآوردند و در هوا چرخیدند. “من آن را بسیار دوست داشتم ، اگرچه قبلاً در سالن نبوده بودم ، اما من مثل بقیه فریاد می کشیدم.”
او آنقدر بلند فریاد زد که شخصی در کنارش به او پیشنهاد داد به امجدیه برود تا او را تشویق کند. اما او پول نداشت ، نمی توانست به ورزشگاه “امجدیه” برود. “اما اینطور نبود.” “او گفت که هیچ پولی نمی خواهد ، و سپس ما با هم به آنجا رفتیم.”
وقتی به موقعیت هاوکس رسید ، مانگا وسوسه شد. “او گفت که هاکس ها مخالف دولت هستند ، من ناخودآگاه هوادار این تیم شدم. درست روبروی تریبون بودیم. بعدها نام این تیم پرسپولیس شد. سپس پیکان دوباره پرسپولیس شد. اما دیگر نمی توانستم این تیم را دوست داشته باشم و در تمام این سال ها با پرسپولیس زندگی کرده ام. خدا رحمت کند آقای تخت ، او باعث شد که من به ورزش بیایم ».
چرا الان مانگا؟
هر چقدر هم که بچه های تیم به دروازه تیم اروگوئه حمله کردند ، مانگا ، دروازه بان اروگوئه ای ، همه گل ها را زد. روز بعد ، مانگا در یکی از روزنامه ها گفت:
این را گفت ، به قول خود وفا نکرد. چند روز بعد تیم اروگوئه به مصاف پرسپولیس رفت و در آن بازی بالاخره ایرج سلیمان یک گل زیبا به مانگا زد. روز بعد بهرام مودت در تمرین پرسپولیس غایب بود. “پرسپولیس” دروازه بان دیگری نداشت و برای حل این مشکل علی پروین تصمیم گرفت دروازه را به یکی از هواداران این تیم بدهد.
پروین علی رحمانی را انتخاب کرد. بهترین بازیکنان پرسپولیس در طول تمرینات بودند. از همایون بهزادی ، صفر ایرانپاک ، حسین کلان تا حمید اسمیان ، آشتیان եր فریدون معینی. اما غول های آن تیم در آن زمان نتوانستند یک گل به علی بزنند.
پروین آنقدر از این موضوع ناراحت بود که به شوخی به علی توهین کرد و گفت: “تو به موقعیت مانگا برخورد کردی.” سپس حضار خود به خود فریاد زدند. “علی مانگا ، ما شما را دوست داریم. “ما عاشق علی مانگا هستیم.”
از آنجا بود که علی رحمانی نام مستعار “مانگا” را دریافت کرد. “خدا ، دروازه بان تیم اروگوئه فوق العاده بود. این تیم برای انجام چند بازی دوستانه به تهران آمد. او برای تیم ملی بازی کرد ، انگ مانگا گلی به ثمر نرساند. او همچنین یک گل برای پرسپولیس به ثمر رساند. “من فکر می کنم 30 سال پیش بود ، از آن زمان من یک مانگا بودم.”
به هر حال اگر دروازه بان اروگوئه ای از “پرسپولیس” گلی دریافت کرد اما رحمان اجازه نداد بهترین های این تیم “مانگا” واقعی را تعیین کنند.
من میراث پدرم را برای پرسپولیس خرج کردم
او ثروت پدرش را به ارث برد. این آغاز انقلاب بود ، در همان زمان او یک مغازه دو طبقه در میدان انقلاب خرید و یک ساندویچ خرید. او آنقدر درآمد داشت که در سال 1959 وقتی پرسپولیس لباس رسمی نداشت ، 30 هزار درام به ابوالفضل علاءعلایی (مدیر برنامه فعلی علی کریمی) داد تا برای تیم لباس بخرد. “من کارهای زیادی انجام داده ام. چون من تعصب زیادی به این تیم داشتم. یک روز محمد دادکان به پروین گفت که توصیه نمی شود علی منگا از جیب تیم خرج کند ، شما باید به او پول بدهید. اما آنها هیچ پولی به من ندادند و من هیچ پولی نمی خواستم. “
او عاشق هو علم فتح آبادی بود. در واقع ، او خود فتح آبادی را به تخت جمشید آورد و برای او در رستوران میخک عروسی ترتیب داد. “من برای او ارکستر آوردم ، از او بپرسید ، من به خدا حقیقت را می گویم. چون دوستش داشتم. بیچاره ، او همیشه توپ را به پروین 6 قدم در حیاط پاس می داد تا در پرسپولیس بازی کند. به همین دلیل پروین در 40 سالگی آقای گل شد. » مجید سبزی هم از موج مانگا به پرسپولیس آمد.
پروین عمو محراب را فریب داد
بعد از انقلاب که مهراب شاهرخ سرمربی “پرسپولیس” بود ، پروین می خواست تعدادی از بازیکنان این تیم را ترک کند. به نظر می رسد او با بازیکنانی به نام محمد مشکل داشته است. بازیکنانی مانند محمد پنجعلی ، محمد مایلی ، کوهانی و محمد دادکان. وی با شاهرخ در مورد آن موضوع صحبت کرد ، سرمربی با رضایت خاطر گفت. “شما این افراد را حذف می کنید ، بقیه با من هستند. “من با شما هستم ، تماشاگران ، مانگا ، سایر تیم ها با شما هستند.” در این شرایط ، تماشاگران سازماندهی شده بودند تا علیه این 5 بازیکن شعار بدهند که بین مانگا “مایلی کوهن” درگیری کوچکی رخ داده است.
دیدار تهران-ایوان-پرسپولیس در ورزشگاه امجدیه بود. در طول بازی ، مایل قدیمی از زمین بیرون آمد ، به سکوها حمله کرد ، از حصار بالا رفت ، می خواست به مانگا حمله کند. اما دست نداد و گفت: “ای منافقان کثیف!” البته مانگا آرام ننشست. وقتی مایلی کوهن آرام شد و به زمین برگشت ، داور محسن آم او را از زمین مسابقه بیرون کرد. «من را هم به کلانتری بردند. “سپس پروین و خوردبین و پنجعلی را تضمین کردند و من رفتم.”
اما در نهایت 5 بازیکن پرسپولیس از تیم کنار گذاشته شدند و همزمان مصطفی داوودی سرپرست تربیت بدنی شد. مردی که رابطه نزدیکی با پنجعلی و مایلی کوهن داشت پروین را تحت فشار قرار داد. رئیس تربیت بدنی آن زمان به پروین گفت اگر این پنج بازیکن در پرسپولیس نبودند ، او هم نبود. پروین نقشه دیگری کشید. برای ماندن در پرسپولیس تصمیم گرفت شاهرخ را اخراج کند.
به همین دلیل به او گفت که در این شرایط بهتر است این تیم را ترک کنم. “بیچاره محراب عمو”. او مربی بسیار خوبی بود. خدا رحمتش کند ، او همیشه در خانه اش برای بازیکنان باز بود. اگر لقمه ای نان داشت ، آن را با دیگران تقسیم می کرد. اما پروین فریب خورد. »
درختی از ریشه هایش
حسین شلغام ، سرپرست سابق پرسپولیس توضیح می دهد که در دیدار پرسپولیس قبل از انقلاب ، علی مانگا تنه درختی را در نزدیکی امجدیه کنده کرد تا رقبای رقیب را شکست دهد. روز بعد ، روزنامه “تاج اسپورت” به سردبیری هوشیارنژاد نوشت: “ملوان مانگا با درخت تماشاگر فرار کرد.” البته طرح ناجوانمردانه برای ضرب و شتم هواداران این تیم از قبل برنامه ریزی شده بود.
در دیدار دو تیم ، هواداران این تیم هواداران پرسپولیس را کتک زدند؛ در پاسخ ، مانگا تصمیم دیوانه واری برای پاشیدن قیر داغ روی آنها گرفت.
سپس قیر داغ را در ظرفی ریختیم و روی هواداران این تیم پاشیدیم. بنابراین آنها از سکوها فرار کردند. البته ما نمی خواستیم چنین بلایی را بر سر آنها بیاوریم ، اما ملوانان انزلی با باتوم و شمشیر بر سر ما افتادند. “برخی از بچه ها سر خود را شکسته بودند.” مانگا آن شب در زندان خوابید و فردای آن پرویز کلیچخان آن را تضمین کرد. او البته دست داد.
او همیشه در خط مقدم درگیری امجدیه بوده است. او گفت که در همان روزها ، او یک بار جلوی 20 نگهبان ایستاد ، “اگرچه او را کتک زده بودند ، اما در ایستادن مشکل داشت.” “خودکشی کردن!”
قبل از انقلاب ، مانگا شب های زیادی را در زندان در حال آویختن از سقف گذراند. بسیاری به او اطمینان دادند که یک بار قبل از جام جهانی 1978 ، حشمت مهاجران سرمربی تیم ملی و پرویز کلیچ خانی بازیکن وقت تیم ملی برای آزادی به زندان کسر اعزام شدند.
من زندگی ام را از دست دادم
در همان روزی که پروین و پنجعلی مانگا را تأمین کردند ، محمود امامی ، مدیرعامل وقت کفش ملی با آنها بود. حرکت او را از راه دور تماشا کرد. وقتی مانگارا آزاد شد ، به او این فرصت را داد که با کفش ملی کار کند. بنابراین ، مانگا 16 سال از فوتبال فاصله داشت و سپس با یک اتفاق تلخ به فوتبال بازگشت.
خانواده وی توسط میانجی به ترکیه منتقل شدند. اما دزد وارد شد و تمام پول آنها را خورد. سرانجام مانگا به تنهایی به تهران بازگشت. تنها فردی که در این وضعیت به نظر می رسید علی پروین است. او به نمایشگاه سورتمه در میدان هفتیر رفت.
پروین او را در آغوش گرفت تا به نمایشگاه رسید. به نظر می رسید او از این دیدار بسیار راضی است. مدتها بود مانگا ندیده بود. پروین در حالی که به یکدیگر سلام می کرد ، پرسید. “کجا بودی ، مانگا؟”
مانگا لبخند تلخی زد و گفت که او بدبخت است. “اما قبل از اینکه بتوانم بگویم بدبخت هستم ، آنها پول من را گرفتند ، پروین یک قدم عقب رفت. خیلی ناراحت شدم. اصلا بهش فکر نکردم. آنها به نوعی با هم برخورد کردند. “من از آن متنفر بودم ، با خودم گفتم اجازه بدهید ببینم چه می گوید.”
پروین گفت: “بگذار ببینم چه کاری می توانم برایت انجام دهم.” “من با چند بیننده صحبت می کنم تا ببینم آیا آنها می توانند کاری برای شما انجام دهند.” مانگا دیگر نمی توانست خود را مهار کند. “دستم را روی شکمش گذاشتم و گفتم: کاسه امام ، اگر زن و فرزندانم در این شرایط نبودند ، میز شما را اینجا می گذاشتم.
من خیلی برایت زحمت کشیدم ، حالا می خواهی برای من یک کاسه گدایی بیاوری؟ اشک هایم می آمد. به همین دلیل نمایشگاه را ترک کردم ». یک روز او داریوش مصطفوی رئیس وقت فدراسیون فوتبال را دید. وی با کمک مصطفوی خانواده خود را به تهران بازگرداند. “خوشحالم که با خانواده ام به تهران بازگشته ام.
کیا در همان حادثه افسرده شد ، و سپس بلایی سر ما آمد. دوست مصطفوی من را نزد آقایی به نام ازنوی برد. می خواست به من کار بدهد. “اما من به او گفتم نگران نباشید ، من خودم به کار مزرعه رفتم.” یازده روز بعد ، با یک ماشین برخورد کرد و 5 میلیون تخم در یک کارخانه شکست. “من نمی دانستم دیگر چه باید بکنم!”
دادکا لوازم جانبی به من داد
وقتی حسین فکری مربی سابق تیم ملی درگذشت ، علی مانگا در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد. بسیاری از اهالی فوتبال در این مراسم حضور داشتند. مانگا مدت ها بعد بسیاری از این افراد را دید ، از جمله محمد دادکا. او 27 سال پیش بر سر پروین با دادکان درگیر شد. اما دادکا اصلاً نیامد ، مانگارا را در آغوش گرفت و گفت: “شما کجا هستید”: چه کار می کنی؟”.
روز بعد ، مانگا به فدراسیون فوتبال در خیابان پاکستان رفت. کلی و دادکا درباره گذشته صحبت کردند و احساس درد کردند. در نهایت ، دادکا پیشنهاد کرد که او کارمند فدراسیون فوتبال شود ، به عنوان تامین کننده در تیم های ملی عضویت داشته باشد.
من به اردوی تیم ملی رفتم ب. مربی او در آن زمان بیژن الوفیقر نسب بود. من با این تیم به بازیهای غرب آسیا در عربستان رفتم. یعنی کارم را از آنجا شروع کردم. حالا من بیشتر با تیم امید هستم. خدا را شکر. خوشحالم که هنوز با فوتبال زندگی می کنم. “
دوستی با حسین سرابی
بودیک در جوانی صاحب یک موتورسیکلت بود. مانگا با موتورسیکلت به شهر سفر می کرد تا بازی تیم مورد علاقه اش را از دست ندهد. او گاهی یک همراه داشت و آن حسین طالب ، پدر وحید دروازه بان استقلال بود. دوستی این دو در آن زمان شکل گرفت و هر دو در طول انقلاب نقش داشتند. “ما دو نفر رفتیم و در تظاهرات شرکت کردیم. یکبار صدمه دیدم البته ، این خیلی جدی نبود ، من اصلا دوست ندارم در مورد آن بنویسم ، زیرا هیچ چیز نبود. به طور خلاصه ، ما با دولت قبلی موافق نبودیم ». دوستی مانگا و طالبلو در حال فروپاشی بود. به عبارت دیگر ، مانگا به دلیل حضور وحید طالب لو در “استقلال” خشمگین شد. یک روز به او گفتم حسین ، این همه تعصب به پرسپولیس می فرستی ، خودت را می کشی ، چرا پسرت را به استقلال فرستادی؟
252 252: