ماجرای پخش اعلامیههای امام(ره) در ایام حج در عربستان
بار دوم که به مکه رفتیم، من و آقای جوانی موفق شدیم از سیستم کنترل فرودگاه عبور کنیم، اما همراهمان دوباره شناسایی شد و برگشت. کاروان ما در مدینه بود. به کاروان خود رسیدیم. این بار عکس ها و اطلاعیه های امام (ره) را آوردیم اما پلیس عربستان متوجه آنها نشد.
به گزارش سرگرمی برای همه، سردار حسن رستگارپناه در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «کردستان در بحران امنیت و محرومیت» که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در سال 1398 منتشر شده است، خاطره سفر حج خود را بیان می کند:
«در سال 1961 تصمیم گرفتم ازدواج کنم. در آن زمان هنوز فرمانده سپاه مریوان بودم. از اصفهان به من خبر دادند که یک نفر را برای من انتخاب کرده اند. در نهایت توافق حاصل شد و در مرداد 1395 مراسم ازدواج کوتاهی داشتیم.
قبل از ازدواج من به حج رفتم. در سال 1961، IRPC کاروان هایی را به مکه فرستاد. در اردوی حمزه قرعه کشی انجام شد و نام من و اصغر جوانی قرعه کشی شد. رفتم و در کاروان ثبت نام کردم. قبل از اعزام ازدواج کردم، چهار روز بعد به حج رفتم. من و آقای جوانی تصمیم گرفته بودیم عکس های برچسب دار امام و برخی از بیانات ایشان را که به انگلیسی و عربی ترجمه کرده بودیم در عربستان پخش کنیم.
مقداری از آنها را در کیفمان گذاشتیم. در فرودگاه عربستان، پلیس به دقت وسایل همه را بررسی کرد. وی عکس و تذکرات سکمان، اصغر جوانی و یک کودک دیگر را پیدا کرد و اعلام کرد که این افراد حق شرکت در حج را ندارند و باید برگردند. ما و کاروانمان اصرار زیادی برای ماندن داشتیم، اما پلیس امنیتی عربستان سعودی گفت که باید با همان هواپیما برگردند.
موکب ما و هواپیمایی که ما را برد پنج ساعت نگه داشتند. آن هواپیما همیشه زائر می آورد. به دلیل این جریان، تعدادی از پروازها با تاخیر انجام شد. کاردار ایران در عربستان گفت: اگر بمانی هواپیما را نمی گذارند و کار حج مختل می شود. بالاخره پذیرفتیم و به ایران برگشتیم. خیلی ناراحت شدیم. تصمیم گرفتیم با پاسپورت دیگری برویم. سه روز طول کشید تا کارمان در تهران هماهنگ شود.
بار دوم که به مکه رفتیم، من و آقای جوانی موفق شدیم از سیستم کنترل فرودگاه عبور کنیم، اما همراهمان دوباره شناسایی شد و برگشت. کاروان ما در مدینه بود. به کاروان خود رسیدیم. این بار عکس ها و اطلاعیه های امام (ره) را آوردیم اما پلیس عربستان متوجه آنها نشد. عکس ها را گرفتیم و بین همه کاروان های مدینه پخش کردیم. تعدادی دیگر را به مکه بردیم. زیر عکس ها عبارت «امام خمینی رهبر کبیر اسلام» را به زبان عربی نوشتیم.
عکس ها بسیار زیبا بودند و همه با دیدن عکس ها شارژ شدند. پلیس یک بار در مدینه ما را تعقیب کرد. من با یکی از بچه ها در کاروان بودم که با پلیس درگیر شدیم و دوستم مجروح شد. او را به بیمارستان رساندند و نتوانست حج بجا آورد. با همسرم قرار گذاشته بودم که مراسم عقدمان را بعد از بازگشت از حج برگزار کنیم. در روز غدیر بایرام 61 به دوستان و اقوام خود برای حج و عقد ضیافتی دادیم.
انتهای پیام