سرگذشت «امید»؛ از کولبری تا آفرود
«پدرم با شلیک گلوله کشته شد ، اما شش سال پیش کشته شد. دیزل به ترکیه می رود. بعد پدرم خودش درست می کرد. اوه ، من تنها پسر خانواده هستم و باید از خودم مراقبت کنم. مدتی بعد من کلبری را ترک کردم ، یک جیپ خریدم و به یک تور رفتم. اینجا زندگی بسیار سخت است. نه گوسفند داریم و نه زمین. “اگر گردشگری وجود ندارد ، پس چگونه باید درآمد کسب کنیم؟”
او 30 ساله است و چندین سال است که به گردشگری مشغول است. در طول سه ماه ژوئن ، جولای و آگوست ، تجارت او رونق گرفت و بقیه سال او بیکار بود. او خانه ای دو و نیم طبقه ساخت که در آن او و همسرش به همراه مادر و خواهرش در آن زندگی می کنند. او پول کافی برای ساختن در و دیوار برای خانه اش نداشت. دیوارهای بتنی خانه با بوته های رز پوشانده شده است و چندین درخت در گوشه و کنار حیاط کاشته شده است. او طبقه بالای خانه اش را به گردشگران اجاره می دهد. دارای دو اتاق با آشپزخانه و حمام است که از 500 تا 1 میلیون درام به ازای هر شب به گردشگران اجاره می دهد.
او تقریباً مهریه یکی از خواهران خود را مطابقت نداد ، آن را به خانه موفق خود فرستاد و اکنون باید مهریه خواهرش را که با آنها زندگی می کند ، جمع آوری کند. “نه کارخانه های هس و نه شرکت ها اینجا نیستند. “در زمستان و پاییز ، وقتی گردشگری وجود ندارد ، هوا سرد است ، به ارومیه می رویم ، به شهرهای دیگر ، کارگری می کنیم و پس از جمع آوری مقداری پول ، باز می گردیم.”
او تا کلاس دوم درس خواند. روستای آنها دارای مدرسه تا دبیرستان است. خواهرش درس می خواند ، نمرات خوبی داشت ، به دانشگاه رفت ، اما چون پول نداشت نتوانست به تحصیل ادامه دهد.
امید بیشترین پولی را که به دست می آورد صرف ماشین قدیمی خود می کند. او با هفت نفر در جیپ خود می نشیند و به قلب کوه می زند تا دریاچه دالامپر را به گردشگران نشان دهد.
برای رفتن به دریاچه دالامپر باید به روستاهای ive iveh ، Kasyan ، Dizaj ، Golbehi ، Solodkol بروید. مسیر پر از حفره های عمیقی است که مستقیماً از روی نیمکت برداشته می شوند ، به سقف محکم می شوند و دوباره روی صندلی می کوبند. بازار محلی وجود دارد. برخی از گوساله ها و گوسفندان آنها در نیسان آبی بارگیری شده و برای فروش گذاشته شده بود. گوساله های ذبح شده جلوی چند قصابی آویزان می شوند. اکثر مردم ماسک ندارند و به خرید می روند. امید ماشینش را به زور از بازار بیرون می کشد. او عجله دارد او مجبور است دریاچه را به گردشگران دیگری که هنوز به روستای خود نرسیده اند ببرد تا کرایه 600000 دراموی او را بپردازند. اگر دیر حرکت کند ، بقیه مردم محلی دست می دهند و مسافران را می گیرند.
جاده زیوا به ارتفاعات دالامپر پر از باغ است. از سیب گرفته تا گردو گرفته تا گیلاس. بوی درختان آلما تمام جاده خاکی و آسمان آبی را پر کرده است. صدای ری در نهرها جاری است و باد ترسو را می ترساند. این مسیر کوهستانی و سرد است و برف بخشی از کشور را تا آخرین روز بهار فرا گرفته است. چوپانان ، به خاطر خدا ، حیوانات را در چمن بلند رها کردند. سرزمین خدا مملو از داروهای گیاهی برای پر کردن شکم حیوانات است. در پایان بهار ، عشایر با حیوانات خود از کوه بالا می روند ، چادر برپا می کنند و در اوایل ماه سپتامبر به روستاها باز می گردند.
در برخی از روستاها ، مردم از آب چشمه استفاده می کنند و اصلاً متر آب ندارند. برخی از این فرصت استفاده کرده و پرورش ماهی را آغاز کرده و غرفه های کباب پز را برای گردشگران برپا کرده اند. روستاها گاز ندارند ، زمستان خود را صرف نفت می کنند.
مناطق پراکنده تپه ها ، چادرهای عشایری سیاه برای استراحت گردشگران برپا شده است. تمام مسیر پر از باد و آب است. طوطی ها از میان چمن های بلند می خزند. در هر گوشه یخچال ها هوای آبی وجود دارد. برجستگی های پاییزی و دیگر دریاچه های کوچک را می توانید در قله دالامپر تا ارتفاع 3500 متری مشاهده کنید. این کوه در حدود 45 کیلومتری ارومیه واقع شده و در مرز سه کشور ایران ، عراق و ترکیه واقع شده است.
امید در مورد راه گذرگاه ها از پاسگاه مرزی ایران می گوید: “گاهی اوقات آبگیرها به دریاچه می آیند ، می بینند که وضعیت خوب نیست ، می توانند جان خود را از دست بدهند ، به روستاها برمی گردند.”
به جای لاستیک برخی از اتومبیل های آفرود ، طبیعت زیبای دالامپر آسیب دید. “می بینی چه کردند؟” برخی تصور می کنند به دلیل داشتن یک ماشین شاسی بلند ، می توانند هر کاری را انجام دهند ، اما ما تسلیم نمی شویم. چند روز پیش چند غریبه آمدند و سرشان را برگرداندند و از ماشین خارج شدند. وقتی این چیزها را می بینم خیلی حرص می خورم. ما از اینجا پول در می آوریم. ما نباید اجازه دهیم برخی افراد آن را برای چند ساعت تفریح خراب کنند. کاری که من به آنها گفتم انجام ندهید باعث نمی شود احساس خوبی داشته باشند. من با گروهی از جوانان روستا تماس گرفتم و آنها را مجبور کردیم که شغل خود را ترک کنند. تعدادی از افرادی که در زمین کشاورزی مردم می میرند ، و وقتی می گویید این کار را نکنید ، آنها به شما چه می گویند؟ ما نامه داریم تفکر در اینجا صاحب ندارد. ما در اینجا منطقه ای داریم به نام مارگور. شما اسم خاصی دارید آیا می دانید اجداد ما چقدر جنگیدند و خون روی زمین ریختند؟ ما به هیچ کس اجازه نمی دهیم آنچه می خواهد انجام دهد. خانواده های ما اینجا زندگی می کنند. »
امید روزی گروه دوم گردشگران را با ماشین خود سوار می کند. هفت نفر سوار یک جیپ بودند. هیچ یک از گردشگران شکایت نمی کنند و برای فرار از دوستان خود به کوه می روند.
انتهای پیام: